عــشق چون کوهی کـَلان
بوسه اش آتـشفـشان
.
ذوب میگردد دلـت
گر شـَوی مغلوب ِ آن
.
کوهنوردی رفت بر بالای ِ کوه
دید از آن بالا همه فرّ وُ شکوه
.
گفت : ای کوهِ قوی .. کوهِ بلند
آمدم بَر تو، بگیرم از تو پَند
.
مردمان گویند طاقت میکنی
در بَلاها استقامت میکنی
.
مُحکم وُ مغروری وُ می ایستی
هیچگاه بر قدرتی خم نیستی
.
آمدم بر تو ببینم کوه کیست ؟
اینهمه قدرت که دارد بَـهر ِ چیست ؟
.
بر فراز ِ قلـّه ات چون آمدم
از همه اسرار ِ تو آگه شدم
.
من غرورم را کنون دریافتم
اینک این بالا شهامت یافتم
.
گوئیا با بیم وُ ترس بیگانه ام
میزند دستِ خدا بر شانه ام
.
دیگرم کم تاب وُ طاقت نیستم
مثل ِ کوهی استوار می ایستم
.
کوهنوردی کوه صِفت هستم کنون
کز صِفاتِ کوه جویَم رَهنمون ...
.