روزی به دیدنت می آیم ...
.
روزی شاید شبیه ِ امروز شاید شبیه ِ فردا ...
.
روزیکه پیرهن ِ حریر آبی ام را پوشیده ام
وَ درحالیکه چین چین ِ دامنم در باد میرقصد
وَ دسته گلی را که با ذوق برایت تهیه کرده ام
از شدّت ِ لرزه ی دل وُ دستم به زمین افتاده
با صدایی بغض آلود وُ چشمانی نمناک
آهسته میگویم :
.
"عزیــزم دیـدی آمــــــدم" ...!
.