یک استکان ِ چای .. یک کاغـذ وُ قلم
یک نیمه ی شب وُ یک عـشق در دلم ...
.
حسّی پـُر از هوس .. فکری پـُر از گناه
شعـری که میشود همـوَزن ِ اشک وُ آه ...
.
با واژه ها قـلم همخواب میـشود
کاغذ به زیرشان مِحراب میشود ...
.
محصول ِ این وصال شاید غـزل شود
امّا نه شاید این شعر مبتـذل شود !
.
دارد چه میکند با واژه ها قلم ؟!
گویی تو جای شعر هستی مقابلم !
.
مَرز ِ خیال وُ تو باریک میشود !
دارد تنت به من نزدیک میشود ...!
.
احساس ِ بوسه ها .. آن گرمی ِ نگاه
اینها خیال نیست ! هستی کنارم آه ...
.
اوهام ِ بودنت عـین ِ حقـیقـت است !
این عشق ِ کاغذی سرشار ِ لذت است ...
.
بر روی کاغـذم برگشت استکان
شد چای مثل ِ رود بر شعر ِ من روان ...
.